×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

***** bi3da *****

taghdim be to ke aziztarini

× هرچی بخواین پیدا میشه
×

آدرس وبلاگ من

bi3da.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/akharin_eltemas

بید مجنون

بید مجنون

 

سال های سال پیش که هنوز جوانکی ١٧-١٨ ساله و در آستانه ورود به دانشگاه بودم، برای درس خواندن دنبال یک جای دنج می‌گشتم که هم از منزل ما فاصله زیادی نداشته باشد و هم بتوان با آرامش درس خواند. یکی دوباری، پارک ملت مشهد، آن گوشه‌اش که امروز چسبیده به بلوار معلم است را امتحان کردم که در  آن سال‌ها بسیار دنج و خلوت بود ولی با خانه ما یعنی خیابان خسروی‌نو فاصله زیادی داشت و من با داشتن یک موتور گازی نمی‌توانستم این همه راه را به راحتی طی کنم. چند جای دیگر را هم امتحان کردم ولی عاقبت در جنگل اطراف بلوار فرودگاه مشهد، یک درخت بید مجنون را انتخاب کردم  و ماه‌ها مهمان آن درخت بودم.

ابتدا شاید دنبال سایه ای بودم دنج، اما کم کم زیبایی‌های آن درخت نجیب و عاشق‌پیشه مرا جذب ‌کرد. اندک بادی که می‌آمد، شاخه های زیبای درخت به پیچ و تاب می‌افتاد و همراه با حرکت باد، به صورتی موزون می‌رقصید و من بع تدریج مسحور آن درخت شدم. گاه می‌دیدم که درخت، شاخه‌هایش را به صورت من می‌مالید و من نیز گاهی بی آن که خود بدانم، بی‌اختیار شاخه‌های آن را در دست می‌گرفتم و نوازش می‌کردم و با آن گرم صحبت می‌‌شدم و گاه نیز تو گویی که دست یار در دست دارم و همراه با رقص درخت، آواز می‌خواندم

اگر چند روزی سراغ آن بید مجنون نمی‌رفتم، دوباره که برای درس خواندن نزدش می‌رفتم،  حس می‌کردم که انگار منتظر من بوده است و با دیدن من از دور برایم می‌رقصید و من نیز با دیدن او حال دیگری می‌یافتم. می‌دانی؟ انگار این درخت - بید مجنون را می‌گویم- نه تنها سمبل عشق که سمبل وفاداری، فروتنی، خضوع عاشقانه و ریختن غرور در پای معشوق نیز هست.

زیر باران هم بید مجنون را زیاد می‌دیدم. گویی که ابتدا باران را می‌خورد و نمی‌گذاشت بر زمین بریزد اما کمی که از باران تند بهاری می‌گذشت بید مجنون خودش با حرکت باد گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و زلف‌هایش چون زلف خیس یار به هر سو می‌ریخت، شاید به یاد محبوب. بید مجنون سمبل بی قراری‌های عشق نیز هست. در جایی که همه درخت‌ها آرام هستند با نسیمی بسیار ملایم، بید بی‌تابانه به حرکت می‌افتد. عطر رازآلود بید مجنون، نرمی نگاهش، رقص جنونش، شاخه‌های خم شده تا پیشانی زمین، ساق‌های نازک و زیبایش، گریه‌های جادویی‌اش، زلف آشفته و بر باد داده‌اش، پریشانی خاطرش، سبزینه شاعرانه‌اش، سایه زیبا و آرامش بخشش که نه خورشید را از تو کاملا دریغ می‌کند و نه تنت را به تیغ گرما می‌دهد، و حتی ناله های بید مجنون در بادهای تند که گویی از هجر معشوق ضجه می‌زند، همه و همه را من با چشم و گوش و احساس خود می‌دیدم.

 

 

 

 

دانشگاه که قبول شدم در وسط حیاط دانشکده ما یک باغچه گرد بود که درست در مرکز آن یک بید مجنون زیبا بود. درخت آن قدر  بزرگ شده بود که شاخه‌هایش در اطراف باغچه، صورت هر کسی را با ملایمت و عشوه خاص خود نوازش می‌کرد، گویی که این درخت عاشق پیشه نیز می‌خواست محبت و عشق را با ما یاد دهد و بگوید که درس‌های رسمی آن دانشکده، ره به جایی نمی‌برد و باید درس عشق آموخت و من همیشه آرزو می‌کردم که کاش خانه‌ای داشتم که در آن بید مجنونی باشد و من هر وقت دلم گرفت زیر آن بنشینم و به جادوی آن بنگرم و دل آرام سازم. بر روی همین بید، من بارش برف زودهنگام پاییزی مشهد را هم دیدم و می‌دیدم که چگونه زیبایی آن با بارش برف نیز خیره کننده می‌ماند و در آفتاب پس از برف، سبزی آن با سفیدی برف، چه ترکیب زیبایی را شکل می‌دهد و گویی که مخملی را قابی نقره فام گرفته‌اند.  آن قدر من با آن درخت انس گرفته بودم که یکی از مهمترین دغدغه‌های من برای بعد از فارغ‌التحصیلی ندیدن همین درخت بود.

زمانی در زیر همین درخت جادویی، عزیزی به من گفت تو باید عاشق می‌شدی و شاید هم هستی و خبر نداری یا نمی‌گویی!  براستی چگونه دل می‌تواند عشق درختی را در بادی آرام حس کند اما عاشق نباشد؟ چگونه می‌توان گریه‌های درختی را دید و از عشق چیزی ندانست؟ چگونه می‌شود که ناله‌های دردمندانه و سبزفام بید مجنون را از پس هر تندبادی شنید اما  دل در گروی عشق نداشت؟ چگونه می‌توان بهار دل بید مجنون را دید و از برگ‌های سبزش، دل عاشقش را خواند اما در دل، آتش عشق برافروخته نباشد؟ اما کجا بود آن معشوق؟ چگونه می‌توان پیدایش کرد؟ من می دانستم که عاشقم. عشق را حس می کردم. اما بر معشوقی که هنوز پیدایش نکرده بودم.

آری محبوب نیک نهاد من! من مجنون‌وار سال‌های سال نبودت را تحمل کردم و حتی پیش از آن که ببینمت در سینه خود اگر نه به جمالت، که به کمال و اوصافت عشق می‌ورزیدم و عاشق‌ترین عاشقان بودم، گرچه رسم معشوق نمیشناختم و راه خانه‌اش را نیافته بودم.

و اینک چون بید مجنون سر بر زمین عشق تو می‌‌سایم و جانم را با عشق تو سبزفام نگه می‌دارم و عاشقانه در هوای عشق تو به رقص درمی‌آیم و ترانه مهر می‌خوانم.

یکشنبه 18 مهر 1389 - 9:48:44 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


پولدارترین ایرانی کیست؟


مطالب جالب و خواندنی


ضرب المثل های جالب درباره ازدواج


تماشای مرگ در یک پارک تفریحی با یک یورو


عکس دیدنی از یک زن دو چهره


چند بیت شعر پرمعنا


شعری از مریم حیدر زاده


داستان کوتاه


داستان


مانده بر راه


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

43298 بازدید

31 بازدید امروز

16 بازدید دیروز

70 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements